یکی بود یکی نبود . دریکی از جنگل های بزرگ جهان جغدی دانا زندگی می کرد. هرکس که جواب سوالهای خود را نمی دانست می آمد و ازجغد دانا جواب سوال خود را می پرسید.
دریکی از روزهای سرد زمستان ، روباهی مکار و حیله گر می خواست جغد را شکار کند تا کسی نتواند به پاسخ سوالات خود برسد و پیشرفت کند . وقتی گنجشک کوچولو روباه را دید که داشت نقشه ی شکار جغد را می کشید سریع به بقیه ی موجودات جنگل خبر داد که روباهی می خواهد جغد را شکار کند . همه عصبانی شدند و به سوی روباه حمله کردند و روباه را فراری دادند تا نتواند جغد دانا را شکار کند .آن موقع جغد خواب بود و هیچ چیزی را نفهمید . وقتی جغد از خواب بیدار شد دید که همه ی موجودات جنگل دوروبر او جمع شده اند . جغد از آنها پرسید :" چرا شما اینجا هستید ؟ " . موجودات جنگل همه با هم گفتند :" برای اینکه کسی به تو آسیب نرساند ".
از دیدن جغد دانا خوش وقتم.
شما رابه یاد کسی نمی اندازد؟؟!!
منو یاد خیلی چیزا میندازه:
1-ابتدا که دیدمش:
دوستی دارم به نام فرناز که کلکسیون مجسمه های چوبی و ..و آویز و تابلو و عکس و... از جغد داره. تماشایین.
البته ناگفته نماند که خودش هم مانند جغد داستانت از داناهای روزگار خودش هست.
2- یاد همه ی دانا هایی که دور و برم هستند و دوستشان دارم یکیش آقا بهراد که این داستانای قشنگو می نویسه
3- یاد اون درخت کاج و اون درخت سرو... مامان آدرس درختا رو می دونه
4-یاد همه چیزایی که دور و برم هستند و به شکلی به بهتر زندگی کردن ما کمک می کنند ....
....
خیلی ممنونم.
بهراد جان
یادت باشه سهراب نزدیکتری جغد دانا به تو هست خوب مراقبش باش!
چشم!!
خانم نعمت اللهی برات دو تا کتاب داده یکیشو خودش نوشته یکیشو هم ترجمه کرده. فرداشب هم داره میره ایتالیا یکی از داستاناش کاندید جایزه تو یکی از مسابقات کتاب هست. بهش گفتم که تو هم داستانای قشنگی می نویسی.
نظر لطف شما همیشه شامل حال من بوده. باز هم ممنونم.
...مورچه تنبل و جغد دانا...منتظر دوستای دیگه ات هستم...نویسنده ی بزرگ آینده!
ممنونم از شما. مامانم برام کامنت ها رو می خونه ( یعنی من!) و بعد از اینکه من غر زدم آخه چی جواب بدم خودش جواب میده (بازم یعنی من!)
اما لبخند من بهش می فهمونه چقدر از ابراز لطف دوستان ممنون هستم.
پایدار باشید.
بهراد جان
داستان قشنگت و خوندم
چه لذتی داره حس کنی حتی وقتی خوابی یکی رو تو این دنیا داری که نگرانت باشه و ازت مواظبت کنه
همیشه شاد باشی
شهرزاد جان ٬ از شما هم ممنونم . منتظر داستانهای بعدم باشید.
سال نو بر بهراد عزیز و مامان مهربونش که نمی دونم وبلاگ داره یا نه مبارک باشه.
دوست من سلام ٬
سال نو بر شما نیز مبارک باشد . نام وبلاگ من * درون من * است . قدم رنجه می فرمایید .
سلام بهراد جان
دلم براتون تنگ شده. اقلا اینجا بنویس تا یه کمی دلمون باز شه
به سهراب سلام برسون
سلام پروانه خانم
انشاااه به زودی.
مرسی
می گویند فروشنده ای یک جغد را به جای طوطی به مردی فروخت.
چند وقت بعد از مرد پرسیدند حالا این طوطی تو حرف می زند؟ گفت نه! ولی وقتی دیگران حرف می زنند با دقت گوش می کند!
به به متن زیبایی بود . سعادتی است !
بهراد جان
جغدهای اونجاها چی میگن؟
به سهراب سلام برسون
پروانه جان
اینجا متاسفانه جغد نداره به جاش یه پرنده های عجیب و غریبی داره که نگو
مرسی از لطفت . سلامت و بزرگیت رو بهش میرسونم